نمی تونم دورت کنم لحظه ای از تو رویاهام
تو مثل خالکوبی شدی تو تک تک خاطره هام@
باران می آمد
خوب در یادم هست،
آن شبی را که در خلوت آن کوچه ی تنگ
من و تو پرسه زنان
بی توجه،
به چشمان تر آسمان
به خیال خودمان،زیر رقص باران می رفتیم.
دست هر یک به دستان دگر،
گره از عشق خورده
بر لبان من و تو جاری بود، خنده ی شیرینی
و تو گویی که همه غصه به دل ها مرده
کو دلی افسرده؟
من و تو غرق ز دنیایی سراسر خوبی، یکرنگی
و به دور از همه احساس دلتنگی و غریبی
اما ...
اما اکنون من بی تو زیر لبخند آسمان اشک می ریزم ...
|